جدول جو
جدول جو

معنی چهارمیخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چهارمیخ کردن
(گِ رِ تَ)
استوار کردن و بستن با چهارمیخ. چهارمیخه کردن، به چهارمیخ کشیدن. بند کردن:
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت
چهار میخ کند زیر خیمۀ خضرا.
خاقانی.
، لواطه کردن. (فرهنگ خطی). رجوع به چارمیخ کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ دَ)
محکم کردن. استوار کردن. استوار ساختن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
استوار کردن با چهارمیخ. کسی یا چیزی را به وسیلۀ چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن:
درختی راکه بینی تازه بیخش
کند روزی ز خشکی چارمیخش.
نظامی.
، نوعی از سیاست که گناهکار را با دوختن هریک از چهار کف دستها و پایها به جایی استوارکردندی:
در هفت دوزخ از چه کنی چارمیخشان
ویل ٌ لهم عقیلۀ من بس عقابشان.
خاقانی.
چارمیخت کرده ام من، راست گو
راست پیش آور دروغی را مجو.
مولوی.
، ثابت و مقرر کردن دعوی با ادله واسناد و اقرارها، و با لفظ کردن، کنایه از عمل لواطه کردن. (آنندراج درمعنی چارمیخ)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بسته بودن. به بند بودن. در بند گرفتار بودن. در چهارمیخ بودن. در شکنجه و عذاب بودن:
هستم چهارمیخ در این خانه دودر
پرها زنم چو بازگشایند روزنم.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ/نِ/نَ دَ)
چهارمیخه کردن. سخت محکم و استوارکردن. استوار ساختن کاری یا امری. پابرجا نمودن
لغت نامه دهخدا
(زِ وَ دَ)
به چهار قسمت تقسیم کردن. تربیع. به چهار حصه بخش کردن
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
شکنجه دیدن و عذاب شدن. رجوع به چارمیخ شدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
در شکنجه و عذاب افکندن. به چهارمیخ کشیدن: او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهارمیخ زدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار میخ کردن
تصویر چهار میخ کردن
عمل چهار میخ را انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
استوار کردن، محکم کاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد