استوار کردن و بستن با چهارمیخ. چهارمیخه کردن، به چهارمیخ کشیدن. بند کردن: ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. ، لواطه کردن. (فرهنگ خطی). رجوع به چارمیخ کردن شود
استوار کردن و بستن با چهارمیخ. چهارمیخه کردن، به چهارمیخ کشیدن. بند کردن: ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. ، لواطه کردن. (فرهنگ خطی). رجوع به چارمیخ کردن شود
استوار کردن با چهارمیخ. کسی یا چیزی را به وسیلۀ چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن: درختی راکه بینی تازه بیخش کند روزی ز خشکی چارمیخش. نظامی. ، نوعی از سیاست که گناهکار را با دوختن هریک از چهار کف دستها و پایها به جایی استوارکردندی: در هفت دوزخ از چه کنی چارمیخشان ویل ٌ لهم عقیلۀ من بس عقابشان. خاقانی. چارمیخت کرده ام من، راست گو راست پیش آور دروغی را مجو. مولوی. ، ثابت و مقرر کردن دعوی با ادله واسناد و اقرارها، و با لفظ کردن، کنایه از عمل لواطه کردن. (آنندراج درمعنی چارمیخ)
استوار کردن با چهارمیخ. کسی یا چیزی را به وسیلۀ چهارمیخ به جایی بستن و استوار نمودن: درختی راکه بینی تازه بیخش کند روزی ز خشکی چارمیخش. نظامی. ، نوعی از سیاست که گناهکار را با دوختن هریک از چهار کف دستها و پایها به جایی استوارکردندی: در هفت دوزخ از چه کنی چارمیخشان ویل ٌ لهم عقیلۀ من بس عقابشان. خاقانی. چارمیخت کرده ام من، راست گو راست پیش آور دروغی را مجو. مولوی. ، ثابت و مقرر کردن دعوی با ادله واسناد و اقرارها، و با لفظ کردن، کنایه از عمل لواطه کردن. (آنندراج درمعنی چارمیخ)
بسته بودن. به بند بودن. در بند گرفتار بودن. در چهارمیخ بودن. در شکنجه و عذاب بودن: هستم چهارمیخ در این خانه دودر پرها زنم چو بازگشایند روزنم. سیدحسن غزنوی
بسته بودن. به بند بودن. در بند گرفتار بودن. در چهارمیخ بودن. در شکنجه و عذاب بودن: هستم چهارمیخ در این خانه دودر پرها زنم چو بازگشایند روزنم. سیدحسن غزنوی